I aM sOme onE elSe
تو منحصر به فردی ، دنبال چی میگردی ؟!
فكر نمىكنم كسى باشد كه «سارا كرو» را نشناسد. دختر بچه كلنل كرو كه از هندوستان آمده تا در مدرسه شبانهروزى خانم مينچين دور از پدرش (كه به هندوستان بازگشته است) و در كنار همسالانش به تحصيل بپردازد.
نظرات شما عزیزان:
توفان زندگى ناگهان زندگى سارا را بر هم مىزند و با مرگ ناگهان پدرش او از شاگرد برگزيده خانم مينچين، به دخترك خدمتكارى تبديل مىشود كه در اتاق كوچك زيرشيروانى مىخوابد. اما بالاخره دوران سختىهاى سارا به اتمام مىرسد و دوست پدرش (كه به دنبال او مىگشت تا بگويد كه افسانه معدنهاى الماس حقيقت دارد)، او را پيدا مىكند و سارا مجدداً به يك شاهزاده تبديل مىشود.
بدون شك داستان، داستانى زيبا است و دليل آن خيل عظيم كارگردانهاى كه عنوان فيلم، سريال و كارتون از روى آن ساختهاند. داستان در واقع يك رمانس كوچك است هم از نظر سن قهرمان آن و هم از نظر تعداد صفحات كتاب. اما شما مىتوانيد مثل هر رمانس خوب و جذابى از آن لذت ببريد. در اين رمانس كوچك، نويسنده تنها دليل مقابله سارا با سختىها و مشكلات را در دو چيز مىبيند، نخست تربيت سارا و دوم تخيل خلاق سارا.
سارا با توجه به تربيت خوبى كه نويسنده برايش در نظر گرفته است در مقابل ديگر انسانهاى اين داستان، انسانى سربلند است و با توجه به قدرت تخيلى كه دارد، مىتواند سختىها و مرارتهاى زندگى جديدش را تحمل كند.
يكى از نمونههاى خوب تربيت سارا را شما مىتوانيد در صحنهاى از كتاب ببينيد كه سارا گرسنه يك سكه چهار پنسى پيدا مىكند و براى خريد نان به مغازه مراجعه مىكند.
«سارا گفت:
- ببخشيد، شما يك سكه چهار پنسى گم نكردهايد.
آنگاه دستش را كه سكه را در آن بود جلوى زن باز كرد.
زن ابتدا به سكه و سپس به چهرهى بىرمق و لباسهاى پارهى سارا نگاه كرد. او گفت: آن را پيدا كردهاى؟
-بله توى گلهاى افتاده بود.
- خب نگهشدار. شايد اين سكه هفتههاست كه اين جا افتاده و فقط خدا مىداند صاحبش كيست. تو هم نمىتوانى او را پيدا كنى.
- مىدانم، اما فكر كردم از شما هم بپرسم.
زن با حالتى مبهوت و شوقزده گفت: من هم نمىدانم مال كيست. مىخواهى چيزى بخرى؟
- بله چهار تا كيك، از آنهايى كه دانهاى يك پنس است.
زن به طرف شيرينىها رفت و چند تا از آنها را در كاغذى گذاشت. سارا كه ديد كه شش تا شيرينى برايش گذاشت، گفت: ببخشيد، من گفتم چهار تا چون فقط چهار پنس دارم.
زن با نگاه مهربانش گفت: خودم دو تا اضافهتر گذاشتم. مطمئنم كه بعداً مىتوانى آن را بخورى. تو گرسنهات نيست؟
سارا كه اشك در چشمانش حلقهزده بود گفت: چرا خيلى گرسنهام. از شما خيلى متشكرم.
سارا خواست بگويد بيرون مغازه بچهاى است كه گرسنهتر از من است اما در همان لحظه دو سه تا مشترى وارد شدند كه خيلى عجله داشتند. سارا دوباره از زن تشكر كرد و از مغازه بيرون رفت.
دخترك فقير هنوز در گوشهى ديوار چپيدهه بود و با نگاهى بهتزده و معصومانه پشت سرش را نگاه مىكرد. او در آن لباسهاى كهنه و پارهاش وحشتزده به نظر مىرسيد. سارا ديدش كه اشك چشمانش را با پشت دست سياه و زمختش پاك كرد. او داشت زير لب چيزى مىگفت.
سارا يكى از شيرينىها را بيرون آورد كه گرماى آن دستش را گرم كرد. در حالى كه شيرينى را روى دامن پارهى دخترك مىگذاشت گفت: ببين، اين شيرينى داغ و خوشمزه است. زود بخورش.
دخترك تكانى خورد و به سارا خيره شد. انگار چنان بخت خوبى ترسانده بودش. او يك دفعه شيرينى را قاپيد و شروع به بلعيدن كرد.
سارا شنيد كه دخترك با صداى گرفتهاى گفت: اوه اين مال من است. مال من!
سارا سه شيرينى ديگر برداشت و روى دامن دخترك گذشت. صداى دخترك گرفته و گرسنه و دردناك بود. سارا به خودش گفت: او گرسنهتر از من است. وقتى چهارمين شيرينى را روى دامن دخترك مىگذاشت دستش مىلرزيد. او گفت: اين بچه گرسنكى كشيده اما من نه.
وقتى سارا از آن جا دور مىشد آن كوچولوى مو مشكى گرسنه هنوز داشت گاز مىزد و مى بلعيد. دخترك به قدرى گرسنه بود كه اگر هم رفتارهاى مودبانهاى بلد بود در آن لحظه نمىتوانست تشكر كند. آن بچه در آن لحظه فقط يك حيوان كوچولوى وحشى بود.
هنگامى كه سارا به گوشهى ديگر خيابان رسيد به عقب نگاه كرد. دخترك در هر دستش يك شيرينى گرفته بود و پيش از آن كه گاز بعدى را بزند بىحركت مانده بود تا سارا را نگاه كند. سارا آهسته سرش را تكان داد و دخترك هم كمى بعد سر پر مويش را تكان داد و تا وقتى سارا از ديدش دور نشد گاز بعدى را نزد و تكهاى را هم كه در دهانش بود نجويد.
زن شيرينى فروش در همام موقع از شيشهى مغازهاش بيرون را نگاه مىكرد. او گفت: اگر با چشمان خودم نمىديدم باور نمىكردم كه او شيرينىهايش را به يك بچه گدا بخشيد! گمان نمىكنم بخاطر بدمزه بودن شيرينىها اين كار را كرده باشد. او خيلى گرسنه بود. حاضرم مقدارى پول بدهم تا بفهمم چرا او اين كار را كرد.
زن چند لحظه پشت شيشه مغازهاش ايستاد و انديشيد. اما كمى بعد حس كنجكاوىاش بر او غلبه كرد. آنگاه رفت بيرون و با آن دخترك گدا صحبت كرد.
- كى اين شيرينىها را به تو داد؟
دخترك سرش را به طرف جايى كه سارا در آن جا ناپديد شده بود تكان داد.
- او چى گفت؟
صدايى گرفته پاسخ داد: از من پرسيد گرسنهام يا نه.
- تو چى گفتى؟
- من گفتم خيلى گرسنهام
- بعد او آمد توى مغازه و شيرينى خريد و به تو داد، درست است؟
دخترك سرش را تكان داد.
- چند تا؟
- پنج تا.
زن كمى فكر كرد و آهسته به خودش گفت: فقط يكى براى خودش ماند! اما در چشمانش ديدم كه خودش مىتوانست تمام آنها را بخورد.
او هالهى جسم بىرمقى را كه ناپديد شده بود ديد و ذهن بىدغدغهاش آشفته شد. او گفت: كاش اين قدر تند نرفته بود. آنگاه به طرف بچه چرخيد و گفت:هنوز هم گرسنهاى؟
- خيلى گرسنهام اما مثل قبل نه.
زن در مغازه را باز كرد و گفت: بيا تو.
صفحه 142-145 »
نكته جالب اين ماجرا در آن است كه اين حركت سارا (دادن نان به دخترك گرسنه) باعث يك سلسله رفتار زنجيرهاى مىشود. مثلاً در پايان همين صحنه ديديد كه زن مغازهدار كودك گدا را به مغازه مىبرد و او را بعنوان شاگرد مىپذيرد و در پايان كتاب مىبينيد كه اين شاگرد نيز به كودكان فقير كمك مىكند.
اما از نمونههاى تخيل سارا را نيز مىتوانيد در تشبيه اتاقهاى زير شيروانى به زندان باستيل و خانم مينچين به زندانبان ببينيد.
فكر مىكنم صحبت در مورد كتاب بس است و بهتر است كمى به نويسنده كه بسيار ناآشناتر از كتاب است بپردازيم. جالب اين جاست كه اين نويسنده آثار زيباى ديگر مانند «باغاسرار آميز» و يا «لرد كوچك» را نيز در كارنامه خود دارد و با وجود اينكه فيلمها و سريالهاى از اين آثار نيز در تلويزيون ايران به نمايش در آمده است، هنوز هم اين نويسنده براى ايرانىها نام آشنا نيست.
اگر با ديگر داستانهاى اين نويسنده آشنا باشيد، تم تكرارى جالبى را در داستانهاى او مشاهده مىكنيد. خصوصيات كودكانى كه به نوعى قهرمانان اين نويسنده هستند، بسيار مشابه است. اكثراً از هندوستان به انگليس برگشتهاند و داراى قدرت تخيل بسيار خوبى هم هستند. به نظر مىرسد نويسنده براى نشان دادن دلايل متفاوت بودن قهرمانان كودكش، به نام سرزمين پر رمز و راز هندوستان احتياج داشته است.
البته جاى شكرش باقى است كه اين نويسنده خوش ذوق در سال 1924 در سن 75 سالگى فوت كرده است و اگر نه ممكن بود جو زمانه باعث شود همه قهرمانهايش تروريست شوند. (واقعاً چه چيزى باعث مىشده است كه ديد غربىها در طى اين مدت اينقدر متفاوت شود؟)
نويسنده خود در كودكى و جوانى دوران فقر را پشت سر گذاشته است و به نوعى داستانهاى او بخصوص در دروان جوانى فرارى از زندگى واقعى خودش است. در اولين داستان او به نام «لرد فانتلروى كوچك» قهرمان داستان از فقر به ثروت مىرسد.
اين نويسنده بيش از چهل اثر براى بزرگسالان و كودكان نوشته است كه آثار مخصوص كودكانش مثل «سارا كرو» و «باغ اسرارآميز» بعنوان آثار كلاسيك كودكان پذيرفته شدهاند.
اگر در اين دنيا پر از سياهى هنوز روح روياهاى خود را درخشان مىبينيد، توصيه مىكنم با خواندن كتابهاى اين نويسنده به درخشان نگهداشتن آن كمك كنيد.
برچسبها:
Ɖɛƨι∂и : zĦaиƉaяк |